من دارم تو آدمک ها می میرم
تو برام از پریا قصّه می گی
من توی پیله ی وحشت می پوسم
برام از خنده چرا قصّه میگی...
درو دیوار شکسته...
آدمای روستایی با پاهای پینه بسته
...
صبح پاییزی به خیر! ( شایدم ظهر )
برای من زندگیمه !