نمی دانم چند شعر یا ترانه را می توانم بگویم از خودم یا هرکس دیگر
که با وضعیت الانم تطابق داشته باشد..
هی می گویم این را بنویسم
می بینم آن یکی وحشتناک تر مرا بیان می کند..
دیوانه شده ام خرک عزیزم!!
فردا فکر می کنم باید در فضایی قرار بگیرم که از آن متنفرم..
با این حالتی که دارم نمی دانم چقدر باید تلاش کنم
تا برخورد منطقی با شرایط داشته باشم..
اه چرا همه خوشحالین؟ زندگی اینقدر مسخره و ساده ست...؟
اصلا روز مادر یعنی چی؟
من باید این وسط چی کار کنم؟
همه رو یه جا بنویس
مث من نشی
بعدا میگم چرا
الان خوابم میاد
.....................
ساده تر و مسخره تر از اینا که میبینی
چی کار کنی؟
نمیدونی واقعا؟
همون کاری رو بکن که من روز پدر می کنم !