همراه هر موتور که پر از تَرک سر نشین
در چارراه می رود و بوق می زند
هر روز پای من به امید حضور ذهن،
تا چارراه می رود و در مغازه ای
ذهنِ زبان به مزه ی یک دوغ می زند