همراه هر موتور که پر از تَرک سر نشین
در چارراه می رود و بوق می زند
هر روز پای من به امید حضور ذهن،
تا چارراه می رود و در مغازه ای
ذهنِ زبان به مزه ی یک دوغ می زند
دو یو ریممبر گوز من ؟
ای تکسوار بی وطن؟
گفتی که از اینجا برو؟
گفتی ولی با پا نرو ، با پا نرو
روی دو تا دستا برو
ماشین اگر در کار بود
تا مرقد آقا برو..
//
دو یو ریممبر گوزِ من؟
گفتی به من از هر دری
اون روزا هی درّی وری
گفتم :تموم کن حرف مفت
گویا تو دوس داری کُلُفت ، برگیردت با چوب تر
بربندنت بر کرّه خر
بعدش بگن گم شو پسر!؟
//
امّا زمونه گُه شد و چرخید و شد برعکس حق
شانسم اومد تا خونه تون
هی در زد و هی تق تتق!
بعدش درو واکردی و آقای آقاها شدی
بی سر بُدی ، سرور شدی
آوار و در به ، در بُدی
یکدفعه تاج سر شدی
//
بعدش به من گفتی برو
دیگه نمی خوامت تورو
//
یادت میاد ؟ یادت میاد ؟
دو یو ریممبر گوزِ من؟
امّا میاد اون روز که من
شانس تو رو با صد کفن
بنهم به دست گور کن
اونوقت زاری می کنی
هی پاچه خواری می کنی
.. امّا جوابت روشنه
اون روز ،روز وحدت و بیداری خلق منه!
گفت چون کرّه خران:
این همه نیست
سبز گاوی که تو می گویی در آغل ماست
ما به دیدارِ هزاران و هزاران احمق..
به تماشای الاغ آمده ایم
..
به تماشای الاغ
و کلاغی که خدا را به تماشا می خواند ،
چشم هایش را بست
و در انبیشه ی من
گاو بزرگی که به پشکل ها آراسته بود
به چراگا پیوست.
//
این باز نویسی هزل گونه ی یکی از شعر های م. آزاد بود.
که من اون شعر اصلی رو بسیار دوست می دارم!
شمشاد که سبز شده باشد
را که نمی شود با زرده ی تخم مرغ آن هم از نوع ماشینی اش
که اصلا زردی ندارد ،
زرد کرد!
خب اگر می خواهیی زرد کنی سبزی را..
بیا از من تخم مرغ محلّی بخواه
که من هم به تو ندهم تخم مرغ زردهی رزد دار را..!
ا..
یعنی چه آخه عزیزم!
اگر شنبه ، جمعه است
و یکشنبه ها جمعه
و همیشه جمعه
اگر همه ی شب ها صبح
و همه ی ظهرها شب
اگر شعر نمی فهمد
..
اگر که مرگ بهترین راه خودکشی ست
اگر که خرم
احمقم من!
اگر که الاغی تو..
ممنونم از بیژن نجدی!
پس چرا گشت شبانه
دربدر
یادت نیست!؟
خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک ..
نگویی که
خبر یادت نیست
به دلریختان
بی دل
غرق غروبی که سحر..
البته نه اینکه من حالم از کیاجون به هم بخوره ها!..
فقط یه کم باهاش مشکل ندارما که حرف گاوه
دستم نمی رود به هر آنجا که دست نیست
پایم نمی رود . سخنی از نشست نیست.
چشمم سلام می کند و حرف می زند
انگار این همان چلاغ گُهِ خودپرست نیست!
آقا!
ایرج خان گفتند:
ما همونیم که می تونیم ..
تا ادامه...
ما گفتیم:
ماهمون ( ماهmoon ) ایم که در صبح برون می آییم!
در ماهمونیم
هم ماه را گنجاندیم . هم معنای انگلیسی اش را!
نبوغمان را بروند قربان چای بیاورند؟
می توانم و می خواهم .. پیچکی را
مجبور کنم که دور افکار تو رشد کند و
با پیچاندن تو، تشکیل یک پیچه ی مارپیچ کوچک را بدهد!
طوری که.. ( خب اصلا یادم نمی آید پیچه در سیستم الکتریکی چه کار می کرد..
با نگاهی به جزوه های فیزیک پیش دانشگاهی
، ادامه ی حرفم را فردا خواهم نوشت )