مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

شعری که غم با من گفت

غم به من گفت که من خسته شدم

بس که در کنج دلت موندم و

چون مرغک پربسته شدم

من چه بدبخت بُدم گیر تو افتادم بوی!!

اینقدر خوردی تو گوشتم رو که امروز دیگه

چیزی از تنم نمونده و فقط هسته شدم!!!

 

 

بوی: ‌‌boy : پسر!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ق.ظ http://k2-4u.com

سلاموبلاگزيباييداريبهمنهمسربزنتكتولزيكدشمنسرسختبرايپسوردسندرهاhttps://shabgard.org/forums/showthread.php?t=11731http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/help Tak Tools 2 Beta.GIFhttp://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/Tak Tools 2 Beta.zipSendtoallPlz

تویتسائو چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ب.ظ

من تو آسمون در حال پریدن بودم که یه دفعه چشمم به زمین افتاد. زمین از اون بالا خیلی قشنگ به نظرم اومد. پرواز از یادم رفت .چشمامو بستم .وقتی باز کردم دیدم روی زمینم اما زمین اون چیزی نبود که میخواستم و دیدم .خواستم به آسمون بر گردم اما نشد .یه نیرو که جاذب کاذب زمین بود نگهم داشته بود. من اسیر زمین شدم. اون هم به جرم تنها یه نگاه .نمیدونم دیگه میتونم به آسمون بر گردم یا نه. برام دعا کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد