مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

قالب

برو اینجا بازم که من فعلا اینطور آمده ام

رفته ایم یک غلطی کرده ایم و قالب را عوض کرده ایم

حالا می بینیم که بلاگ اسکای عزیز

قالب آسمان را حذف کرده است و راه بازگشت ما را مسدود!

اینطوری دیگر!

قالبی باید بنا گردد نوین

من نمی تونم

در این مورد کنم کاری

اگر تو می تونی بیا

اینجا کنار من بشین!

[ با عنوان ] ماه نصف نخواهد شد!

 

ماه بهتر است برود

بخوابد

 

توان  مبارزه با نور دروغین خورشید را ندارد..

می گوید : بروم کمی نیرو بگیرم..

روزی خواهم آمد !

آنی گو درها واشده بود/

 

آن پرده چه بود آن پرده چه بود؟!

با میشی گرگی هم آوا شده بود .

هم‌پا شده بود . هم‌پا شده بود .هم‌پا شده بود .هم‌پا شده بود .

هم‌پا شده بود .هم‌پا شده بود .  هم‌پا شده بود. هم‌پا شده بود.

 

////

سعید هآمد و قلبم کنون چه مسعود است

ولی هنوز خطوط پیام مسدود است!

////

 

 

 

یکی نبود ! سه تا بود !

یکی نبود ! دوتا بود.

اون اوّلا سه تا بود ..

خدایی اون سه تا هم

نگو دیگه چار تا بود!!

از اولش سه تا بود

این که الان نوشتم

از حرفای خدا بود.

یکی از اون سه تا «بود »

هر دوی اون دوتا بود

یه روزی اون دوتا «یکی »

رفتن تو فکر ، تک تکی

که اینجا احتمالا اشتباه از خدا بود

چطور می شد «یکی » که

یکی از اون سه تا بود

شبیه اون دوتا بود؟؟!!

فک کردن و فک کردن

سوراخا رو چک کردن!!!!!

فهمیدن که از اوّل تقصیر اون خدا بود

که اون « یکی » خوشگل که یکّی از سه تا بود

شبیه اون دو تا بود..

گفتن اگر ما دوتا قراره بشیم تنها

تو بیشه و جنگلا..

همدیگرو ببوسیم..

ادامه شو نمی گم

بخون تو از کتابا!

با هم شدن دس به یکی ،

به قصد کشت اون « یکی »

خدا اونا رو یاری کرد

آسمونم همکاری کرد .

بعدش شدن دو تا تکی!

چون اون «یکی » که مرده بود

دسته تبر رو خورده بوده

شبیه هر دوتا بود

امّا خودش یه موجود جدا بود

اول قصّه شد همین که هی می گن جَووون ببین!:

یکی بود و یکی نبود!

چون اون « یکی » یه تیکه ی جدا ز هردوتا بود ..

با این حساب: هم« یکی »بود و هم نبود .

 

با تشکر از ترانه ی یکی بود یکی نبود منصور که منو یاد قصه ها انداخت !

 

 

 

 

 

 

 

خستگی و آرایش جدید!

 

.

          ..

                    ...

                              ....

من در این دماغه                  .....

پناه گرفته ام و هر لحظه                  ......

 آماده ی حمله                                       .......

 هستم.                                      ......

                                        .....

                              ....

                    ...

          ..

.

 

 

آرره

داریم حرف می زنیم

بالاخره این قالب ترنج هم درست شد و ما می توانیم از آن اشتفاده کنیم!

../../../..//...//...

 

بعد به آدم پیام می دهند که معذرت .. من امروز به ذره تند رفتم!

به هرحال تو تند رفتی یا نرفتی.. معذرت خواستی یا نخواستی ....

من هزلمو گفتم!

اه دوباره گند زده اند به اوضاع فکری مان!

 

تو از من گُه تری احمق

خفه! حرفای مفتت رو تموم کن.

تو معماری و من عامر

برو هرکارکه می خوای ، تو حموم کن!

 

بقیه ی موضوع :و مجبوریم هزل بگوییم !

ای سخندان بزرگ

که همیشه منو می خندونی،

بگو امروز تو کدوم قندونی ، کردنت زندونی؟

نمی تونی در بیای ! می دونی؟؟