مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

یکی نبود ! سه تا بود !

یکی نبود ! دوتا بود.

اون اوّلا سه تا بود ..

خدایی اون سه تا هم

نگو دیگه چار تا بود!!

از اولش سه تا بود

این که الان نوشتم

از حرفای خدا بود.

یکی از اون سه تا «بود »

هر دوی اون دوتا بود

یه روزی اون دوتا «یکی »

رفتن تو فکر ، تک تکی

که اینجا احتمالا اشتباه از خدا بود

چطور می شد «یکی » که

یکی از اون سه تا بود

شبیه اون دوتا بود؟؟!!

فک کردن و فک کردن

سوراخا رو چک کردن!!!!!

فهمیدن که از اوّل تقصیر اون خدا بود

که اون « یکی » خوشگل که یکّی از سه تا بود

شبیه اون دو تا بود..

گفتن اگر ما دوتا قراره بشیم تنها

تو بیشه و جنگلا..

همدیگرو ببوسیم..

ادامه شو نمی گم

بخون تو از کتابا!

با هم شدن دس به یکی ،

به قصد کشت اون « یکی »

خدا اونا رو یاری کرد

آسمونم همکاری کرد .

بعدش شدن دو تا تکی!

چون اون «یکی » که مرده بود

دسته تبر رو خورده بوده

شبیه هر دوتا بود

امّا خودش یه موجود جدا بود

اول قصّه شد همین که هی می گن جَووون ببین!:

یکی بود و یکی نبود!

چون اون « یکی » یه تیکه ی جدا ز هردوتا بود ..

با این حساب: هم« یکی »بود و هم نبود .

 

با تشکر از ترانه ی یکی بود یکی نبود منصور که منو یاد قصه ها انداخت !

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شهلا سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ http://majhoolat.blogsky.com

ما که آخرش نفهمیدیم چند تا بود

mhb یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ق.ظ http://lahlah.blogsky.com

سلام
نوشته هات رو خوندم
برام جالب بود

از این به بعد سعی میکنم بهت سر بزنم
خوشحال میشم که تو هم به وب ما سر بزنی
نمیخوام تبلیغ وبلاگم رو بکنم ولی یه سر بزنی میبینی که شاید ارزش چند ثانیه درنگ رو داره
وب ما یه وبلاگ ادبی هنری سیاسیه که دست نوشته های من و دوستمه

خوشحال میشم که با ذهن خلاقی که داری نوشته های ما رو نقد و بررسی کنی

ممنون
mhb

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد