مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

مهتاب دم صبح

صبحانه های یک ماه!

خونش!

می دونی؟

موشک را تله موش گرفت!

له کرد!

خوشحالم که خونی از تنش نیومد!

وگرنه من تا ۴  ۵  روز حالم گرفته بود!

این طوری یه ذره کمتر عذاب می کشم از اینکه ما کشتیمش!

او همیشه انگار می خواست خودش را شاد نشان دهد!

شاد بود .

هست!

امّا حالا فکر کرده که وضع زندگیش از من بد تره!

اون قاطی کرده

و ما در عذاب وجدان این که چرا گفتم رؤیای صداقه می بینم

در حالی که اون گفت نمی بینه!

 

هیچ وقت!

ای زندگی ی شهری مارا که به یاد می آوری؟

ما از قدیم با تو بوده ایم!

ما تورا خواهیم ساخت عزیزم!

آنها!! همه چیز تورا با خود به روستاهایشان خواهند برد!

انتخابات زورکی خبرگان

مارا به یاد تست زدن های زمان کنکور انداخت!

دونه دونه توایسادم تمام ردیف ها رو سیاه کردم

مبادا اشتباهی بشه!!!

برو بینیم بابا بذا باد بیاد!

هی منو تهدیدم نکن که میرم

یه چیزیم دستی می دم نباشی

چه کار کنم که قهر کنی دوباره؟

چقد بدم که بی خیال ما شی؟

چقدر خوشگل گفته!

صراحت لهجه ی دکتر شاهکار خیلی نازه!

تا هستی باش !

امّا وقتی خواستی جدا شی ، شبت به خیر !

نمی شناسمت!

 

بشنو ترانه را!

می خوام از عطر دوباره گُل شدن

شهر سالخوردگی هامو پر کنم!

 

کسی نمی تواند شهر من را از من بگیرد!

غلط می کند هرکس که چنین تفکری داشته باشد!

من شهرم را از همه ی بی اصالت ها حفظ می کنم!

پایه ی همه جور برخوردی هم هستم!

 

انتخابات شوراها، مارا دوباره شب به صبح رسان کرده است!

امیدواریم نتیجه بخش باشد

و اصالت زندگی کند!

چند سالته؟

۲۲ عزیزم!

 

تا الان چند تا gf داشتی؟

 

..

 

هیچی عزیزم!

باور نکن!

کی قرار است همسایه های ما زیر زمین هایشان را سرو سامان بدهند

 تا ما از دست جنابان موش راحت شویم...

 

خدا می داند!

ساعت صفر عاشقی شنیدی؟

الان یک دقیقه گذشت!

 

حالا من نمی دونم عشقش کجاست!

اگه کسی می دونه به من نشونش بده!

من دارم تو آدمک ها می میرم

تو برام از پریا قصّه می گی

 

من توی پیله ی وحشت می پوسم

برام از خنده چرا قصّه میگی...

 

درو دیوار شکسته...

آدمای روستایی با پاهای پینه بسته

...

صبح پاییزی به خیر! ( شایدم ظهر )

 

برای من زندگیمه !